نظرات شما عزیزان:
آشناهای غریب همیشه زیادند
آشناهایی که میایند و میروند
آشناهایی که برای ما آشنایند
ولی ما برای آنها...
نمیدانم واقعا چرا و چگونه میشود
که همه روزی
آشنای غریب میشوند
یکی هست ولی نیست
یکی نیست ولی هست
یکی میگوید هستم ولی نیست
یکی میگوید نیستم ولی هست
و در پایان همه بودنها و نبودنها
تازه متوجه میشوی
که:
یکی بود هیشکی نبود
این است دردی که درمانش را نمیدانند
و ما هم نمیدانیم
که آن یکی که هست کیست
و آن هیچکس کجاست
کاش میشد یافت
کاش میشد شکستنی نبود
کاش میشد زیر بار این همه بودن و نبودن
خرد نشد
و ما همچنان هستیم
پس تو هم باش
باش که دیگر یکی تنها نباشد
گاهگاهی که دلم میگیرد با خودم میگویم:به کجا باید رفت.به که باید پیوست.به که باید دل بست.به دیاری که پر دیوار است.به امینی که امانت خوار است.یا به افسانه دوست؟...گریه ام میگیرد.
تشدید بگذاریم تا نیم نمره از محبت ها کم نشود
لیاقت نداشت وبم ,که از پیوندات پاک کردیم!!
میذارن به پای کنه بودنت
یک روز
روی اینهمه بغض بی دلیل
پارچه ای
به رنگ سکوت می کشیم
و
برای همیشه
فراموش می شویم
بگذار بعضی ها خیال کنند
ما مرده ایم....
آپم بدو بیا نظر یادت نره ها
قالب وبلاگ : قالب وبلاگ |